کریشتف کیشلوفسکی
«من باور ندارم که دنیا را می‌توان تغییر داد، دنیا را فقط می‌توان توصیف کرد.» (کیشلوفسکی، از مصاحبه‌ها)


کریشتوف کیشلوفسکی کارگردان داستان‌های ساده ولی مملو از احساسات پیچیده است. فیلم‌های او سوال‌های جهان‌شمول مهمی را در ذهن بیننده به جریان می‌اندازند. کیشلوفسکی در سینمای لهستان و حتی اروپا بی‌رقیب مانده‌ و هنوز منبع الهام بسیاری از سینماگران دنیا شناخته می‌شود.
در این مطلب زندگی و آثار این کارگردان مولف را مرور می‌کنیم و نگاهی به آثار و سبک هنری این فیلم‌ساز برجسته می‌اندازیم.
 

همه چیز از لودز شروع شد
کریشتف کیشلوفسکی متولد 1941 در ورشو لهستان بود. او هم مانند بسیاری از کارگردانان شهیر هموطن خود (آندری وایدا، رومن پولانسکی، کریشتف زانوسی) از مدرسه فیلم لودز فارغ‌التحصیل شد. از همان فیلمی که برای پایان‌نامه‌اش ساخت، فضا و ژانر آثار اولیه کیشلوفسکی مشخص شد: فیلم «از شهر لودز» مستندی با تم اجتماعی درباره زندگی کارگران ساده بود. البته اولین فیلم کیشلوفسکی که توجه جامعه جهانی سینما را به او جلب کرد فیلم آماتور (عشق دوربین) است که هجوی سیاسی بر سانسور فیلم در لهستان می‌باشد.

 

ادامه این مقاله را بخوانید


از مستند تا داستان، از رئال تا متافیزیکال
اولین آثار کیشلوفسکی همه در ژانر مستند بودند. باآنکه از ابتدا علاقه‌ای به ورود به دنیای سیاست نداشت، اما نمی‌توانست زندگی واقعی مردم در نظامی کمونیستی را با خیال راحت به نمایش بگذارد. از همان ابتدای فعالیتش با فیلم‌هایی مثل کارگران 71، کیشلوفسکی شاهد دخالت دولت‌مردان در سینما بود. در نهایت با اعلام اینکه نمی‌توان در یک نظام دیکتاتوری مستندهای صادقانه و واقعی ساخت، از این ژانر فاصله گرفت. 


مستندهای مهم:
•    کارگران 71
•    شرح زندگی
•    اداره
•    تراموا
•    از دیدگاه کارگر شب‌کار هتل


کریشتوف کیشلوفسکی به تدریج به روایت‌های داستانی روی آورد. او می‌خواست آزادی عمل بیشتری داشته باشد و بتواند با پردازش شخصیت‌هایی که بسیار شبیه واقعیت بودند، مثل گذشته نقدهایی را بر جامعه وارد کند. فیلم‌های کارکنان و زخم اولین آثار غیرمستند این کارگردان در سبک رئال اجتماعی بودند. اما هنوز هم ویژگی‌های سینمای مستندگونه مثل بازی‌های خام و نماهای بی‌طرف را در آنها می‌توان دید. 
یک تغییر دیگر نیز با گذر از سینمای مستند در آثار کیشلوفسکی دیده می‌شود: به‌جای آنکه کانون توجه فیلم را درباره یک جامعه یا گروهی از مردم بگذارد، لنز داستان را روی یک شخصیت مرکزی زوم کرد. شخصیت‌هایی کاملا انسانی و ملموس که مقابل انتخاب‌ها و بحران‌های متفاوتی قرار می‌گرفتند.


فیلم‌های بلند و درام‌های تلویزیونی مهم:
•    زخم
•    صلح
•    روز کاری کوتاه
•    بی‌پایان
•    ده فرمان
•    فیلم کوتاهی درباره عشق
•    فیلم کوتاهی درباره کشتن
•    زندگی دوگانه ورونیک
•    سه‌گانه (تری‌کالرز) آبی، سفید، قرمز.


سال 1988 جزو سال‌های بسیار مهم در کارنامه هنری این کارگردان به شمار می‌آید. او در این سال آخرین فیلم مستند خود هفت روز هفته و اولین شاهکار درام جهانی‌اش یعنی ده فرمان را کارگردانی کرد. می‌توان گفت کیشلوفسکی دیگر نگاه واقع‌گرایانه به افراد و مکان‌ها را کنار گذاشته بود. او حالا به سراغ فیلم‌های چندگانه رفته بود: ده فیلم در ده فرمان، سه فیلم در سه‌گانه سه رنگ، و دو فیلم در یک فیلم (‌زندگی دوگانه ورونیک).

 


شاخصه‌های سینمای کیشلوفسکی
کیشلوفسکی عاشق قرار دادن شخصیت‌ها در مخمصه و تنگناهای شخصی یا اجتماعی بود. او با این درون‌مایه سبک منحصربه‌فردی را در سینمای لهستان به وجود آورد که به «سینمای اضطراب اخلاقی» معروف شد. این سینما زندگی مردم لهستان تحت حکومت کمونیستی را به تصویر می‌کشید. به قول پاول شریدر (فیلم‌ساز و منتقد آمریکایی)، مخمصه به معنای مشکل یا چیزی که بتوانی آن را حل کنی نیست، مخمصه یک بحران غیرقابل‌حل است که فقط می‌توان آن را بررسی یا موشکافی کرد. 
البته با آغاز دهه 90 دیگر نام کیشلوفسکی به‌عنوان یک کارگردان مولف تثبیت شده بود. و مانند بسیاری از دیگر کارگردانان مولف، به نوشتن هم می‌پرداخت. کیشلوفسکی همچنین یک گروه ثابت داشت که در اکثر فیلم‌ها با او همکاری می‌کردند. یکی از اعضای این گروه زبیگنیف پرایزنر آهنگساز بی‌همتای لهستانی است که اثرگذاری و جلوه هنری فیلم‌های پایانی کیشلوفسکی را دوچندان کرد. به‌هرجهت، دیگر منتقدین فیلم‌های او را فقط از نقطه نظر زندگی مردم و فضای لهستان بررسی نمی‌کردند؛ بلکه اکنون آثار او جزو فیلم‌های برجسته ‌هنری و زیبایی‌شناسانه اروپایی به شمار می‌آمدند. 


زندگی دوگانه ورونیک
زندگی دوگانه ورونیک یک فیلم هنری جذاب است که حول محور دوگانگی و همزادها می‌چرخد. فیلم درباره زندگی موازی دو دختر، یکی لهستانی (ورونیکا) و دیگری فرانسوی (ورونیک) می‌باشد. با اینکه این دو از وجود یکدیگر بی‌خبر هستند، اتفاقات مرموزی زندگی‌شان را به‌یکدیگر پیوند می‌دهد. همانند فیلم بخت کور، در این فیلم نیز عنصر شانس بسیار تاثیرگذار است. همچنین، داستان دوگانه به پرسش‌هایی درباره هویت و ادراک و شهود انسانی می‌پردازد. این فیلم نامزد و برنده جوایز معتبر بسیاری شد.

 


سه‌گانه آبی، سفید، قرمز، آخرین شاهکار کیشلوفسکی
این سه‌گانه از سه رنگ پرچم کشور فرانسه و سه آرمان اصلی انقلاب فرانسه یعنی «آزادی، برابری، برادری» الهام گرفته‌است. اما وجهه سیاسی فیلم‌ها چندان پررنگ نیستند. بلکه کیشلوفسکی بار دیگر شخصیت‌ها را در وضعیت بغرنجی قرار می‌دهد، آنها جستجوی سه ارزش (آزادی، ...) را در زندگی شخصی خود آغاز می‌کنند. جستجویی که با زندگی عاشقانه و سرنوشت آنها گره خورده است.
هم در روایت داستان و هم در میزانسن فیلم‌های سه‌گانه، کیشلوفسکی از رنگ‌ها، الگوها، موتیف‌ها و تقارن‌های چشم‌گیری استفاده می‌کند. این فیلم‌ها درباره غم، انزوای خودخواسته‌، و تروماهای شخصی است که زندگی کاراکترها را دگرگون کرده است. 
سه‌گانه بلندپروازانه کیشلوفسکی در طی دو سال ساخته شد و برنده جوایز بین‌المللی فراوانی مثل شیرطلایی ونیز شد. کیشلوفسکی بعد از ساخت آخرین فیلم سه‌گانه، یعنی قرمز (1994)، با دنیای سینما خداحافظی کرد. با اینکه سینمادوستان بسیاری از این تصمیم ناگهانی او شوکه شدند، کیشلوفسکی حتی فرصت نکرد که از روزهای بازنشستگی‌اش لذت ببرد. او کمتر از دو سال بعد، زمانی‌که تنها 54 سال سن داشت، حین عمل جراحی قلب درگذشت.