در اکسپرسیونیسم، احساسات و هیجانات فردی بر همه چیز اولویت دارند. هنرمندان این مکتب هنری به دنبال راهی بودند تا امیال و احساسات درونی را به بهترین نحو ممکن به نمایش بگذارند. بهعلاوه، نقاشان اکسپرسیونیست جزو اولین هنرمندانی بودند که پای ضمیر ناخوداگاه را به بوم نقاشی باز کردند.
در این مطلب میخواهیم نگاهی به جنبش هنری اکسپرسیونیسم بیندازیم و درباره ویژگیهای این مکتب، تاثیرها، و هنرمندان بزرگ آن بیشتر بدانیم.
اکسپرسیونیسم سنتهای قدیمی و صنعتهای جدید را به چالش کشید
با آغاز نهضت اکسپرسیونیسم، دیگر به اندازه گذشته روی فُرم و تکنیکهای هنری تاکید نمیشد. در حقیقت، اکسپرسیونیسم، مثل خیلی از جنبشهای هنری دیگر، از یک اعتراض شروع شد. اعتراض به استانداردهای حاکم در آن زمان؛ هنر بیروح و جان رئالسیم و ناتورالیسم؛ به صنعتی شدن، رشد قارچی شهرهای دودگرفته، و انزوای انسانها. و البته مهمتر از همه، اعتراض به اینکه احساسات معنوی، روحانیت، ترسها و اضطرابهای درونی انسان نادیده گرفته شده بودند.
• نقطه آغاز: اکسپرسیونیسم چه زمانی و از کجا شروع شد؟
مختصر و مفید: اکسپرسیونیسم توسط هنرمندان آلمانی و فرانسوی، در اواخر قرون نوزدهم و اوایل قرن بیستم شکل گرفت.
اکسپرسیونیسم یک جنبش هنری مدرن است. اگر بخواهیم آن را در کنار دیگر مکتبهای هنری در آن تاریخ قرار دهیم، میتوان گفت که اکسپرسیونیسم بعد از امپرسیونیسم و قبل از سورئالیسم روی صحنه هنر آمد.
البته تا سال 1910 کسی از عبارت اکسپرسیونیسم استفاده نمیکرد. مورخان و منتقدین برای این جنبش جدید نام اکسپرسیونیسم را انتخاب کردند؛ چون قصد داشتند تفاوت این مکتب با امپرسیونیسم بهتر مشخص شود. درحالیکه تمرکز امپرسیونیسم روی نور و رنگهای اشیا و طبیعت اطرافشان بود، اکسپرسیونیسم به ذات و طبیعت انسانی خود نگاه کرد. به دنیای شگفتانگیز امیال و احساساتی که درون هر فردی جای گرفته است.
ستونهای سهگانه اکسپرسیونیسم
اکسپرسیونیسم از عقاید، جنبشهای هنری و ادبی و فلسفههای مختلفی الهام گرفت. اما بیش از همه چیز، این مکتب بر پایه افکار و آثار شخصیت بزرگ آن زمان بر اکسپرسیونیسم استوار شد:
فلسفه فریدریش نیچه: نظریات نیچه، خصوصا در «زایش تراژدی» به یک دوگانگی مهم میپردازند: تقابل قدیمی بین عقلانیت (الهه آپولو) و احساس (دیونیزوس). به بیان دیگر، دنیای پیراستهای از عقل، نظم، و منطق در برابر دنیای آشوبگونهای از شور و هیجان، جنون، و احساسات ناب قرار گرفته است. اکپسرسیونیستها به سراغ دنیای دیونیزوس رفتند: رنگهای چشمگیر و زنده، فرمهای تغییرشکلیافته و بههمریخته، و نقاشی بیتظاهر و حتی گاهی شلخته!
ادبیات فئودور داستایوسکی: در داستانهای مختلفی که مینوشت، داستایوسکی طبیعت درونی انسان را کالبدشکافی میکرد. این نویسنده روسی همواره به بررسی چالشهای درونی و درگیری انسان با احساسات میپرداخت. موتیفها، احساسات، و رویاهای تاریک و اندوهگرفتهای که گریبان شخصیتهای داستایوسکی را گرفته بود منبع الهام بسیاری از هنرمندان اکسپرسیونیسم (مثل ادوارد مونک) شدند.
روانشانسی زیگموند فروید: فروید دنیای علم و هنر را دیگرگون کرد. او نظریات شگفتانگیزی درباره وجود ناخوداگاه و امیال و آرزوهای پنهان ذخیره شدن در آن داد. در نتیجه، هنرمندان مشتاقانه دست به کندوکاو ناخوداگاه خود زدند و به دنبال روشهایی گشتند تا بتوانند این گنجینه ذهنی را بازنمایی کنند. اکسپرسیونیستها ترجیح دادند از نقطهدید انسان عاقل و آگاه فاصله بگیرند و به سراغ کودک درونشان بروند.
• اکسپرسیونیستها چه کردند؟
هنرمندان مکتب اکسپرسیونیسم با واقعیت کاری نداشتند؛ دقیقتر بگویم، برای آنها واقعیت یا رئالیسمی که عاری از احساسات و هیجانات شخصی است دروغی بیش نبود! اکسپرسیونیستها نمیخواستند سوژه را، آنگونه که به چشم همه میآید نشان دهند (اصلا فایده این کار چیست؟) بلکه قصد داشتند حس و حالی که یک سوژه خاص به آنها میداد را از نقطه نظر شخصی خودشان به تصویر بکشند.
در نتیجه، اکسپرسیونیستها سوژههایشان را به حالت کاریکاتورگونه، اغراق شده، یا با خطوط و الگوهای کج و غیرعادی ترسیم میکردند. معمولا تصاویر دوبعدی، بینظم و حتی تصاویر خشن (به کمک ضربات چکشی قلم) در آثار این هنرمندان دیده میشود.
البته باید گفته شود که دو دسته از احساسات (که کاملا مخالف هم بودند) در آثار اکسپرسیونیستها بیشتر دیده میشدند: 1) ترس، وحشت، اندوه و اضطراب. یعنی احساساتی که پیش از این سرکوب یا انکار شده بودند. 2) احساسات معنوی مثبت، انرژی، و شوق و شور. این احساس را بیشتر در دنیای حیوانات و زندگی روستایی نشان دادند، تا بگویند چقدر زندگی انسان معاصر امروزی از چنین شوق و هیجانی خالی شدهاست.
هنرمندان بزرگ اکسپرسیونیسم
تاثیرگذارترین نقاشان اکسپرسیونیسم، در دو گروهی که در آلمان شکل گرفتند فعالیت میکردند.
گروه پُل «Die Brücke»: ارنست لودویگ کرشنر، اریش هکل، امیل نولده و مکس پکشتاین بود.
هدف مشترک: آزادی از سنتهای خشک قدیمی و استقلال هنری؛ به بیان دیگر، پل زدن بین گذشته و آینده. آنها همچنین به دنبال نمایش آشوب شهری و دنیای صنعتی بودند و استفاده از رنگهای درخشان و ضربههای نیرومند قلممو را مرسوم کردند.
گروه سوار آبی «Der Blaue Reiter»: متشکل از ادوارد مونک، اگوست ماکه، واسیلی کاندینسکی، پاول کله.
هدف مشترک: ترسیم حقایق حسی و معنوی از طریق هنر، بیان ویژگیهای نمادین و عرفانی رنگها، ایجاد ارتباط بین هنرها، و پیگیری رویکردی ذاتی و بداهه به هنر.
آثار شاخص این جنبش
ادوارد مونک: «جیغ»، «خونآشام»، «اضطراب»، «رقص زندگی»
فرانتز مارک: «اسب آبی 1»، «اسبهای قرمز بزرگ»
اگوست ماکه: «بانویی در ژاکت سبز»، «Kairouan III»، «مزرعههای سبزیجات»
واسیلی کاندینسکی: «منظرهای با کلیسا»، «سوار آبی»، «مورناو، قطار و قلعه»
اگون شیله: «مرگ و ندیمه»، «خودنگارهها (سلف پرتره)» «رنج»
اگرچه جنبش اکسپرسیونیسم با روی کار آمدن نازیهای آلمانی به پایان رسید، میراث بینظیر این هنر مدرن همچنان ادامه داشت. اکسپرسیونیسم بر هنر ابزورد، داداییسم، سورئالیسم، و ورتیسیزم (دورانگرایی) تاثیرات زیادی گذاشت.